8 نظریه عمده در زمینه نارسایی های یادگیری " بخش اول "
فرضیهها و نظریههای مختلفی در زمینه نارساییهای یادگیری پدید آمده است. مروری بر این اندیشهها ، تاریخچه این تخصص ویژه از روان شناسی و آموزش و پرورش را نمایان میسازد.
با توجه به تقسیم بندی کلی نظریههای مربوط به نارساییهای ویژه در یادگیری ، به توضیح هشت نظریه از مهمترین آنها میپردازیم:
1- نظریه غلبه طرفی مغز
مغز انسان از دو نیمکره ی راست و چپ تشکیل شده است که این دو نیمکره توسط جسم پینه ای به هم وصل شده است وجود این جسم باعث میشود که دو نیم کره از فعالیتهای یکدیگر آگاه باشند. در مغز سازمان فعالیتها برای رفتارهای متفاوت مختلف است. بعضی از کارها مثل دیدن و شنیدن توسط هر دو قسمت مغز کنترل میشود. اما بیشتر مهارتها توسط یک نیمکرهی مغز کنترل میشود. حدود 93% جمعیت بزرگسالان راست دستاند و حدود 96% از آنها نیمکرهی چپ دارای غلبهی طرفی برای تکلم و مهارتهای کلامی است. نیمکرهی راست بیشتر در کنترل ساخت و ایجاد تشخیص های پیچیده ی دیداری و فر آیند های غیر کلامی و آگاهی های ادراکی مثل موسیقی و ریاضی نقش دارد. مدت ها این عقیده رایج بود که یک طرف از مغز باید بر طرف دیگر غلبه کند و فرض بر این بود که نارسایی ها در تکلم ، نوشتن ، خواندن و... در اثر عدم غلبه ی طرفی مغز ایجاد میشود.
در گذشته خانوادهها بچههای چپ دستشان را وادار میکردند که دست راست خود را به کار گیرند وعقیده داشتند برای یادگیری و رشد زبان چپ دست بودن مضر است . تا این که تحقیقات (لننبرگ 1967) نشان داد که آسیب به قسمت چپ مغز در کودکان زیر 12 سال تاثیر زیادی بر توانایی کودک در کاربرد زبان نخواهد داشت، زیرا طرف راست مغز توانایی جبران این ضایعه را دارد و به جای نگرانی از این که کودک از دست راست یا چپش استفاده کند بایستی بیشتر به مداومت در کاربرد یک دست از دست دیگر توجه داشته باشیم .تحقیقات (گزانیکا و دیگران 1965) نشان داده است که نیم کره ی چپ مغز فرایند های زبان و یادگیری سری و تفکر انتزاعی را کنترل میکند و نیم کره ی راست بیشتر جنبه ی کلی دارد و نشانه ها و علائمی را که از طریق بینایی به ما میرسند تعبیر و تفسیر میکنند . بر این اساس ( گایرو فرید من 1975) در مورد 41 پسر دارای نارساییهای یادگیری تحقیقاتی انجام دادند که نتیجه آن نشان میدهد کودکانی که دچار نارسایی های ویژه ی یادگیری هستند ممکن است دو نیم کره ی مغزشان بادرجات مختلف رشد کند و سبب شود که کودک نیم کره ی راست مغز خود را به عنوان مغز اصلی برای حل مسائل خود به کار ببرد. در حالی که به اعتقاد این محققین نیم کره ی راست برای مهارتهای کلامی مناسب نیست . این محققین این پیشنهاد را ارائه میکنند که شخصی که نیم کره ی راست مغزش غلبه دارد نمیتواند با اکثریت افرادی که نیم کره ی چپشان غلبه دارد رابطه ی کلامی مناسبی برقرار سازد . در نتیجه ی این تحقیقات این امر روشن می شود که کودکانی که دچار نارسایی های ویژه ی یاد گیری هستند دچار غلبه ی طرفی راست میباشند.
2- نظریه شناخت گرایان:
افرادی مانند (ورنر، پیاژه و برونر) نظریه ی غلبه ی طرفی را نادیده گرفته و ادعا می کنند که رشد کلامی بعد از رشد غیر کلامی به وجود می آید یعنی رشد غیر کلامی زیر بنای رشد کلامی است .این دانشمندان معتقدند اگر به دلایلی ارتباط و توازن بین رشد عادی کلامی و غیر کلامی به هم بریزد یا قطع شود احتمال دارد آن سیستمی که بهتر رشد کرده برای حل مسائل به کار گرفته شود .یکی از دلایلی که این نظریه را تایید میکند این است که این کودکان سعی میکنند از توانایی های غیر کلامی خود برای انجام تکالیف مدرسه بهره گیرند.
3- نظریه ی کوتاهی دامنه ی توجه:
طرفداران این نظریه معتقدند که کودکان با نارساییهای ویژه ی یادگیری دچار اشکال در تمرکز توجه ودقت اند. از سال 1950 به بعد تحقیقات بسیاری در این موردانجام شده وباعث شده است که متخصصان در رشته روانشناسی وآموزش وپرورش کودکان استثنایی این نظریه را جدیتر مورد بررسی قرار دهند. (راس-1967) در کتاب جدیدش می نویسد: " به نظر می رسد که یک نقص ذهنی وجودداردکه بیشتر کودکان دارای نارساییهای ویژه ی یادگیری با آن مواجه اند وآن عدم توانایی در تمرکز دقت وتوجه بر مطلب مورد بحث است وفرایند رشد این کودکان در کسب دقت وتوجه طبیعی دچار تاخیر ووقفه شده است. "(سنف) توجه را به یک پرده ی تلویزیون تشبیه می کندکه چهار فعالیت با هم بر آن نشان داده می شود: 1-تجزیه و تحلیل مطالب حسی. 2 -پاسخ ها وباز خوردی که از سیستم حرکتی به ما می رسد. 3 -احساساتی که از طرف حواسی غیر از حواس پنج گانه به ما می رسد مثل ضربان قلب.4 -تفکر. این چهار نوع محرک همیشه وجود دارند ودر کارند. اما بعضی از آنها که روی پرده افتاده اند ضبط نمی شوند در حالی که برخی دیگر ضبط می گردند .به این معنی که ما برخی از محرک ها را انتخاب می کنیم وبه آنها معنا می بخشیم وبعضی دیگر را نادیده می گیریم. گاهی وقتی شیئی را با ذره بین یا میکروسکوپ به دقت نگاه میکنیم توجه ما بیشتر به جزئیات آن شیء جلب می شود به طوری که کل شیء را از یاد می بریم. این نظریه با مشاهدات ما از کودکانی که دچار نارساییهای ویژه ی یادگیری هستند به خوبی سازگار است زیرا بعضی از این کودکان مقدار زیادی از دقت وتوجه خود را صرف به صدا در آوردن حروف مختلف در یک کلمه می کنند به گونه ای که وجود کلی خود کلمه را از یاد می برند. با وجود تمام این تحقیقات نمیدانیم که اشکال کودک اصولا در عدم توانایی او در یادگیری بوده است یا عدم توانایی او در تمرکز دقت وتوجه بر مطلب مورد بحث. بنا بر این تحقیقات کنترل شده ی بیشتری لازم است تا بتوان به این سوال دقیق تر جواب داد.
4- نظریه روانکاوان:
این دیدگاه به بررسی احساساتی میپردازد که کودکان با نارسایی های ویژه یادگیری، دارند. طرفداران این نظریه معتقدند که کودک طبیعی با عملکردهای نظام عصبی سالم، " من " خود را گسترش میدهد و تکامل میبخشد. این کودک از امکانات فراوانی برای خشنودی برخوردار است و با آگاهی از اینکه دیگران از او احساس رضایت دارند، خشنودی او افزایش مییابدو رابطه او با اطرافیان رضایت خاطر دو جانبه را فراهم میسازد. در مقابل، کودک با نارسایی های ویژه یادگیری دارای کنشهای " من " ناقص است و اغلب تلاش های کودک در به انجام رساندن وظایفش به احساس ناکامی تبدیل میشود. فعالیتهای مختلف چنین کودکی به جای پرورش عزت نفس و ارزشمندی " من" به نکوهش " خود " میانجامد، زیرا واکنشها و فعالیت های کودک سبب تشویق او نمیشود و بنابراین این کودک دچار خودپنداره منفی میشود.